شعر معاصر

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

بگو چکار کنم؟

 

با فلفلی که طعم فراق می دهد

با دردی که فصل را نمی شناسد

با خونی که بند نمی آید

 

بگو چکار کنم؟

وقتی شادی به دم بادبادکی بند است

و غم چو سنگی

                 مرا در سراشیب یک دره دنبال می کند

دلم شاخه شاتوتی

که باد

            خونش را به در و دیوار پاشیده است

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

 

جنگلبان چه تقصیری دارد

اره و تبر ارزان شده است

[قطع اش کن ! این شعر دارد شعار می شود]

جنگل پر از ریشه است

هر چند درخت ندارد

(ادامه بده ! این شعار دارد شعر می شود)

دسته ی تبر درخت حرامزاده ای بوده است !

(این را که سال 61 چاپ کردی)

گهواره ، عصا ، کاغذ و مداد از درختان اهلی

دسته ی تبر ، چماغ ، چوبه ی دار و تابوت

از درختان وحشی تهیه می شود

(قطع اش کن ! این شعر دارد چنار می شود !!)

 

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

سلام علیک، ای نسیم صبا

به لطف از کجا می‌رسی؟ مرحبا

نشانی ز بلقیس، اگر کرده‌ای

چو مرغ سلیمان گذر بر سبا

نسیمی بیاور ز پیراهنش

که شد پیرهن بر وجودم قبا

اگر یابم از بوی زلفش خبر

نیابد وجودم گزند از وبا

به نزدیک آن دلربا گفتنیست

که ما را کدر کرد سیل از ربا

ز دردش ببین این سرشک چو لعل

روانم برین روی چون کهربا

همین حاصلست اوحد رازی عشق

که خونم هدر کرد و مالم هبا

  • علی اکبری