شعر معاصر

۴ مطلب با موضوع «شعرهای محمدعلی بهمنی» ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

 

با تو از خویش نخواندم- که مجابت نکنم

خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

 

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن

تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

 

دستی از دور به هرم غزلم داشته باش

که در این کوره ی احساس مذابت نکنم

 

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست

سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم

 

فصلها حوصله سوزند.-بپرهیز- که تا

فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

 

هرکسی خاطره ای داشت- گرفت از من و رفت

تو بیندیش- که تا بیهده قابت نکنم

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

 

دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

تو مرا باز رساندی به یقینم ،کافی ست

 

قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو؟

گاه گاهی که کنارت بنشینم،کافی ست

 

گله ای نیست،من وفاصله ها همزادیم

گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

 

آسمانی!تو در آن گستره خورشیدی کن

من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

 

من همین قدر که با حال وهوایت –گهگاه

برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

 

فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

که همین شوق مرا، خوبترینم ! کافی ست

 

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

 

لبت نــــه گــــوید و پیداست مـی‌گــــوید دلــــت آری

که اینسان دشمنی ، یعنی که خیلی دوستم داری

 

دلت مــــی‌آید آیا از زبانی این همه شیرین

تو تنها حرف تلخی را همیشه بر زبان آری؟

 

نمی‌رنجـــــم اگــر باور نداری عشق نابم را

که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری

 

چه می‌پرسی ضمیر شعرهایم کیست آنِ من

مبادا لحـــــظه‌ای حتــــی مرا اینگونــه پنداری

 

ترا چون آرزوهایم همیشه دوست خواهم داشت

بـــه شرطی کـــــــه مرا در آرزوی خویش نگذاری

 

چــــــه زیبا می‌شود دنیا برای من اگر روزی

تو از آنی که هستی ای معما  پرده برداری

 

چه فرقـــی می‌کند فریاد یا پژواک جان من

چه من خود را بیازارم چه تو خود را بیازاری

 

صدایی از صدای عشق خوشتر نیست حافظ گفت

اگـــــر چــــه بر صدایش زخمـــها زد تیـــــــغ تاتاری

 

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است ،
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است،

اکسیر من  نه این که مرا شعر تازه نیست  ،
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است،

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست،         
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است،


تا این غرل شبیه غزل های من شود،             
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است،

گاهی ترا کنار خود احساس می کنم،      
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است،

خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست،
آیا هنوز آمدنت را بها کم است،

  • علی اکبری