شعر معاصر

۴ مطلب با موضوع «شعرهای غلامرضا طریقی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰
 
ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست
ذکر کمالات تو تذکره الاولیا ست
 
مثنوی معنوی‌ست قصه ما که در آن
آخر هر ماجرا اول یک ماجراست
 
در صف قند و شکر زندگی‌ام تلخ شد
قند من افتاده است پس صف بوسه کجاست
 
بوسه گرمی بده تا لبم اذعان کند
بین دو قطب رخت خط لبت استواست
 
باز هم افتاده در پیچ و خم قامتت
شکر خدا که دلم گمشده در راه راست
 
ای نه چنین نه چنان در دل من همچنان
عشق زمینی بمان عشق هوایی هواست
  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

ای بازی زیبای لبت بسته زبان را
زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را

ای آمدنت مبدا تاریخ تغزُل
تاخیر تو بر هم زده تنظیم زمان را

نقل است که در روز ازل مجمع لالان
گفتار تو را دیده و بستند زبان را !

عشق تو چه دردی است که در منظر عاشق
از تاب و تب انداخته حتی سرطان را

کافی است به مسجد بروی تا که مشایخ
با شوق تو از نیمه بگویند اذان را

روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد
ترسید که دیوانه کنی نامه رسان را

خورشید هم از چشم سیاه تو می افتد
هر روز اگر طی نکند عرض جهان را

یک عمر دویدند و به جایی نرسیدند
آنانکه به دستت نسپردند عنان را

بر عکس تو می گریم اگر با تو نباشم
تا خیس کنم حداقل نقش جهان را !

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

در دفترِ شعر من ــ این دیوان معمولی ــ
محبوب من ماهی است با چشمان معمولی!

برعکس آهوهای حیران در هزاران شعر
او نیز چیزی نیست جز انسان معمولی

با پای خود دور از «پری‌دُم»های دریایی
عمری شنا کرده‌ست در یک وان معمولی

محبوب من جای قدح نوشیدن از ساغر
یک عمر چایی خورده در فنجان معمولی

او جوجه‌تیغی روی پلک خود نچسبانده!
تا نیزه‌ای سازد از آن مژگان معمولی

محبوب من این است و من با سادگی‌هایش
سر می‌کنم در خانه‌ی ارزان معمولی

جای گلستان می‌توان با بوسه‌ای خوش بود
در یک اتاق ساده با گلدان معمولی

با عقد دل فرقی ندارد شاهد عقدت
قرآن زرکوب است یا قرآن معمولی

عاشق اگر باشی برای بردن معشوق
اسب سفیدت می‌شود پیکان معمولی

معشوق من پاک است و عشقم پاک اما من...
من کیستم در متن این دوران معمولی؟!

من هم بدون سیم و زر یک شاعر پاکم
یک شاعر از نسل بدهکاران معمولی!

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

جا می‌خورَد از تردی ساق تو پرنده!
ایمان منی - سست و ظریف و شکننده!-

هم، چون کف امواج «خزر» چشم‌گریزی
هم، مثل شکوه سبلان خیره‌کننده!

می‌خواست مرا مرگ دهد آن که نهاده‌ست
بر خوان لبان تو، مربای کشنده!

چون رشته‌ی ابریشم قالیچه‌ی شرقی‌ ست
بر پوست شفاف تو رگ‌های خزنده!

غیر از تو که یک شاخه‌‌ی گل بِین دو سیبی
چشم چه کسی دیده گل میوه دهنده!؟

لب‌های تو اندوخته‌ی آب حیات است
اسراف نکن این همه در مصرف خنده!

ای قصه‌ی موعود هزار و یکمین شب
مشتاق تو هستند هزاران شنونده

افسوس که چون اشک، توان گذرم نیست
از گونه‌ی سرخ تو – پل گریه و خنده -!

عشق تو قماری‌ست که بازنده ندارد
ای دست تو پیوسته پر از برگ برنده!

  • علی اکبری