شعر معاصر

  • ۰
  • ۰

1

زنبیل پراز ترانه در دستش بود

یک نامه ی عاشقانه در دستش بود

ختم صلوات داشت باران انگار

تسبیح هزار دانه در دستش بود

 

2

بردشت که جویبار را می دوزی

بر کوه که آبشار را می دوزی

باران نخ و سوزنی است در دستانت

بر روی زمین بهار را می دوزی

 

3

من نام کسی نخوانده ام الا تو

با هیچ کسی نمانده ام الا تو

عید آمد و من خانه تکانی کردم

از دل همه را تکانده ام الا تو

 

4

یک جام پراز شراب دستت باشد

تا حال من خراب دستت باشد

این چند هزارمین شب بی خوابی است

 ای عشق فقط حساب دستت باشد

 

5

در اوج یقین اگرچه تردیدی هست

در هر قفسی کلید امیدی هست

چشمک زدن ستاره در شب یعنی

توی چمدان ماه خورشیدی هست

  • ۹۹/۰۶/۲۵
  • علی اکبری

جلیل صفربیگی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی