شعر معاصر

  • ۰
  • ۰

ای ماه شبی مونس خلوتگه ما باش
در آینه ی اهل نظر چهره نما باش


کار دل ما بین که گره در گره افتاد
گیسو بگشا و بنشین، کارگشا باش


جامی ز لب خویش به مستان غمت بخش
گو کام دل سوخته ای چند روا باش


ای روح مسیحا نفسی درنی ما دم
در سینه یاین خالی خاموش نوا باش


چشمم چو قدح بر لب نوشت نگران است
ای ساقی سرمست شبی نیز مرا باش


مستیم و ندانیم شب از چند گذشته ست
پرکن قدحی دیگر و بی چون و چرا باش


ای دل ز سر زلف بتان کار بیاموز
با این همه زنجیر به رقص ای و رها باش


چون خال که بر کنج لب یار خوش افتاد
ای نکته تو هم در دهن دوست بجا باش


ایینه ی ما زنگ کدورت نپذیرد
ای غم به رخ سایه سرشکی ز صفا باش


تا زنده دلان داروی دل از تو بجویند
ای شعر دل انگیز همان مهرگیا باش.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی