شعر معاصر

  • ۰
  • ۰

مرگ/ لیلا کردبچه

 

 

تنها دری است

که تا به تو فکر می کنم باز می شود

و هر بار بدم می آید از خانه ای که در آن نیستی

و بعد به هر دری می زنم عزرائیل پشتش است

و بعد

طناب یعنی اتفاقی که نمی افتد را

به کدام سقف بیاویزم

و تیغ

یعنی این توئی که هنوز در رگ هایم جریان داری

مرگ

چیزی شبیه دست های من است

که حتی با ده انگشت نمی توانند

یک ذره از گرمی دست های تو را نگه دارند

و چیزی شبیه صدایم

که هر بار دوستت دارم

تارهای صوتی ام را عنکبوت ها تنیده اند

و چه انتظار بزرگی است

اینکه بدانی

پشت هر "دوستت دارم" چقدر دوستت دارم

اینکه بدانی

چگونه سالهاست زیر لبخند میانسال مردی می پوسم

که نمی داند هنوز در رگ های من کسی هست

و هر روز

جنازه ی تازه ای در من کشف می کند

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی