شعر معاصر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعدی» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه ی بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه ی پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن راکه چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه ی درمان‌ها

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

 

تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

 

نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر

تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

 

شربتی تلختر از سم فراقت باید

تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

 

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین

روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

 

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند

به دهان تو که سم آید ازآن نوش مرا

 

سعدی اندر کف جلاد غمت می گوید

بنده‌ام بنده به کشتن ده و مفروش مرا

 

 

  • علی اکبری