در صدوهفتادمین شماره ماهنامه خط صلح شعری از «جمشید عزیزی» برای همبندی محکوم به اعدامش «منوچهر فلاح»
آه از فریب زمستان
دلخوشی از زندگی
به نمردن رسیده است
با این همه،
شعر هنوز هست
ماه هنوز هست
در کف اقیانوس هنوز
مروارید پیدا میشود
خواب اگر چه فراگیر
بیداری اما
هنوز زیباست
مشعلها را میشکنند
ستارهها را با خودکار مشکی
ناپدید میکنند...
برای دیدن فردا:
باید بیدار شویم
تا آنکه بیدار شویم
مردی مادر ما شد
با دستهای مهرباناش نوازشمان کرد
آوازی از امید به لب
در خیمهای از خیمههای شب
شادی جوانه زد...
ای مادر عزیز
ای مرد مهربان
ما عاقبت
به خانۀ خورشید میرسیم
تو مینشینی ما
یک خاطره از سرما