شعر معاصر

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

 

 

آیین رونمایی از نخستین کتاب شعر جمشید عزیزی شاعر جوان آستارایی (شنبه، 5 مهر) با حضورجمعی از هنرمندان و جامعه فرهنگی آستارا و با رعایت پروتکل های بهداشتی در محوطه اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی این شهرستان برگزار شد.

 

کتاب  "صورتی تر از..."

 

 

 

 

 

 

 

 

در آیین رونمایی از مجموعه شعر « صورتی تر از...» شاپور تشرینی رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی، هوشنگ مجرب مسئول انجمن شعر و ادب شهریار، شهرام پوررستم شاعر و منتقد ادبی و نورجهان پوراحمدی شاعر و منتقد ادبی به سخنرانی پیرامون این کتاب پرداختند. «صورتی تر از ...» نخستین کتاب شعر جمشید عزیزی شاعر جوان آستارایی می باشد در 90 صفحه منتشر شده است.

این مجموعه شعر در قطع خشتی و شامل 65 شعر نو کوتاه فارسی عاشقانه و اجتماعی سال های 96 تا 99 شاعر آستارایی است. «صورتی تر از ...» را انتشارات ارمغان ارسطو منتشر کرده و به بهای 250 هزار ریال در کتابفروشی ها موجود می باشد.

 

 

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

کجــاها را به دنبالت بگـــــــردم شهر خالی را...!؟

دلم انگـــــار باور کــــــرده آن عشق خیالـــــی را

 

نسیمی نیست... ابری نیست... یعنی:نیستی در شهر

تـــــو در شــــــهری اگــر باران بگیرد این حوالــــــــــی را

 

مرا در حسرت نارنجــــزارانت رهــــــا کـــــردی

چراغان کن شبِ این عصــــــرهای پرتقالی را

 

دلِ تنگِ مــــــــرا با دکــــمه ی پیـــــراهنت واکن

رها کن از غم سنــــجاق، موهـــــای شلالی را

 

اناری از لبِ دیوار باغت ســــــرخ می خنــدد

بگیر از من بگیر این دستـــــهای لاابـــالی را

 

شبی دست از سرم بردار و سر بر شانه ام بگذار

بکش بر سینه این دیوانــه ی حــالی به حــالی را

 

نسیمی هست... ابری هست... اما نیستی در شهر

دلــــــم بیهوده مـــــی گردد خیابان های خالـــی را...!

 

 

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

کاش می دیدم چیست

آنچه از عمق تو تا عمق وجودم جاریست

آه وقتی که تو لبخند نگاهت را

می تابانی

بال مژگان بلندت را

می خوابانی

آه وقتی که تو چشمانت

آن جام لبالب از جان دارو را

سوی این تشنه ی جان سوخته می گردانی

موج موسیقی عشق

از دلم می گذرد

روح گلرنگ شراب

در تنم می گردد

دست ویران گر شوق

پر پرم میکند ای غنچه رنگین پر پر....

من، در آن لحظه که چشم تو به من می نگرد

برگ خشکیده ایمان را

در پنجه باد،

رقص شیطانی خواهش را، در آتش سبز

نور پنهانی بخشش را، در چشمه مهر

اهتزاز ابدیت را می بینم

بیش از این، سوی نگاهت، نتوانم نگریست

اهتزاز ابدیت را یارای تماشایم نیست

کاش می گفتی چیست فریدون مشیری

آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست؟

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

 

ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را

تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را

 

ملکت آل بنی آدم ندارد قیمتی

خاک ره باید شمردن دولت پرویز را

 

دین زردشتی و آیین قلندر چند چند

توشه باید ساختن مر راه جان آویز را

 

هر چه اسبابست آتش در زن و خرم نشین

بدرهٔ ناداشتی به روز رستاخیز را

 

زاهدان و مصلحان مر نزهت فردوس را

وین گروه لاابالی جان عشق‌انگیز را

 

ساقیا زنجیر مشکین را ز مه بردار زود

بر رخ زردم نه آن یاقوت شکر ریز را

 

  • علی اکبری