شعر معاصر

۴۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

گاو، موجود نیمه خوشبختی ست

جفت دارد، کمی علف دارد!

دست سلّاخ چیز برّاقی ست

که به این زندگی شرف دارد

 

عشق، بیماری غم انگیزی ست

جمع یک عضو ج.نـ.سی و عادت

خنده در چند خانه ی دلگیر

گریه با تیک تاک یک ساعت

 

مرگ، اسمی ست شکل یک چاقو

بر سر گاو نیمه خوشبختم

عشق، یک اسم دیگر از آن است

که نشسته ست داخل تختم

 

زندگی بچّه ای بدون توپ

گیج، در یک زمین خاکی بود

باختن بی مسابقه، بی هیچ!

زندگی چیز دردناکی بود

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

عقاب عاشق خانه! بدون پر برگشت

غریب رفت، غریبانه تر پدر برگشت

 

رسید و دستش را، رو ی زنگ خانه گذاشت

طلوع کرد دوباره ستاره ای که نداشت!

 

دوید مادر و در چشم های او نِگریست

-«سلام... » بعد درآن بازوان خسته گریست

 

که تشنه است کویری که در تنش دارد

که هفت سال و دو ماه است که عطش دارد

 

«کدام سِحر، کدامین خزان اسیرت کرد

کدام برف به مویت نشست و پیرت کرد

 

که هفت سال غم انگیز بی صدا بودی

چقدر خواندمت امّا... بگو کجا بودی؟!

 

همینکه چشم گشودم به... مرد خانه نبود

رسید نامه ات امّا... نه! عاشقانه نبود

 

حدیث غمزه ی لیلا و مرگ مجنون بود

رسید نامه ات امّا وصیّت خون بود

 

نگاه کن پسرت را که شکل درد شده

ک هفت سال شکست ست تا که مرد شده!

 

که رفت شوکت خورشید و سایه ها ماندند

تو کوچ کردی و با ما کنایه ها ماندند

 

که هیچ حرف جدیدی به غیر غم نزدیم

فقط کنایه شنیدیم و -آه!- دم نزدیم

 

نمرده بودی و پر می زدند کرکس ها

به خواستگاری من آمدند ناکس ها!

 

شکنجه دیدی و اینجا از عافیت گفتند

نمرده بودی و صد بار تسلیت گفتند

 

تمام شهر گرفتار ترس و بیم شدند

تو زنده بودی و این بچّه ها یتیم شدند

 

هر آنکه ماند گرفتار واژه ی «خود » شد

تو رفتی از برِ ما و هر آنچه می شد، شد!!

 

به باد طعنه گرفتند کار مَردَم را

سکوت کردم و خوردم صدای دردم را

 

منی که مونس رنج دقایقت بودم

سکوت کردم و ماندم... که عاشقت بودم!! »

 

نگاه کردم و دیدم پدر سرش خم بود

نه! غم نداشت، پدر واقعاً خود غم بود!!

 

پدر شکستن ابری میان هق هق بود

پدر اگرچه غریبه، هنوز عاشق بود

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

 اگر کسی سرِ راه تو خانه داشته باشد
بعید نیست که دیوانه خانه داشته باشد

کنارِ پنجره بهتر که در سکوت بمیرد
کسی که خاطره یی بی ترانه داشته باشد

کسی که عطر کسی در هوای خلوت او نیست
قرار نیست غمی عاشقانه داشته باشد

دلم به وسعت دریا، ولی چه چاره اگر باز
غمی سماجت یک رودخانه داشته باشد

غمی شرور و دلی مضطرب، چگونه عقابی
کنار فاخته یی آشیانه داشته باشد؟

تو زیر چشمی از آیینه دید می زنی از دور
قبول نیست که تیرت کمانه داشته باشد

دلت گرفت و دلت خواست ژست قهر بگیری
قرار نیست همیشه بهانه داشته باشد

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

یک نگاه ساده، بیش از این هوایى نیستم
در خودم غرقم، به فکر آشنایی نیستم

با توأم تا با منی پس با منی تا با توأم
مثل تو در قید و بندِ باوفایی نیستم

دوستت دارم... ولی بسیار از آن بیشتر
عاشقت هستم؟... نه! تا این حد فدایی نیستم !

تا که یادم بوده اهل خواهش چشم توأم
حال، با این وصف، پیدا کن کجایی نیستم !

شعرِ نازل دارم از سوی تو، تکفیرم نکن
تا ابد پیغمبرم، فکر خدایی نیستم

با تو آری، با تو نه، با تو چنان، با تو چنین
هیچ، در گیر و کش چون و چرایی نیستم

گرچه عمری آرزو کردم رها باشم، ولی
چون رهایی ربط دارد با جدایی... نیستم …

  • علی اکبری
  • ۱
  • ۰

جمشید عزیزی شاعر معاصر

 

صحرا صحرا تشنگی
با آبی که بدرقه ام کردی
رفع شدنی نبود
و راه
مسیری بود
برای نرسیدن

 

از مجموعه شعر "صورتی‌تر از..."

 

 

  • علی اکبری
  • ۰
  • ۰

 

رایانه تا رسید

مادر به اینترنت پیوست

پدر به رحمت ایزدی ...

و شام ما

             در بشقاب پشت بام کپک زد!

 

میل داشتی به آدرس من ایمیل بزن:

WWW.W.C!

 

از کتاب "بفرمایید بنشینید صندلی عزیز"

  • علی اکبری
  • ۱
  • ۰

جمشید عزیزی شاعر معاصر

 

افتخار پیروزی را به تو می دهم
داورها هر چه می گویند بگویند
تو، برترین گل سالی

 

از کتاب "صورتی‌تر از..."

 

 

  • علی اکبری